خاطرات هرگاه به یادم افتادی.....به اسمان نگاه کن.....من انجا نیستم.....زیر خاکم....با خدایم حرف بزن
| ||
|
دوستان این وبلاگ به دلیل کیفیت بالای لوکس بلاگ!!!!!!!!!!!!!! به ادرس زیر منتقل شد
میرسه روزی که توهم باورکنی این همه فاصله ر باورت شه جداییمون ٬ مرگ یک خاطره ر میرسه روزی که تو هم باور کنی غصه ر باور کنی خستگی این تن عاشق و خسته ر میرسه روزی که باور کنی تموم شدن قصه ر اون روز می بینی اخر خط و کمبود عاطفه ر شاید اون لحظه باورت شه پاکی اون همه گریه ر آرزومه اون شب قبول کنی این دل دیوونه ر فقط اون روز از یاد نبری این عاشق دل شکسته ر اما اون وقت میخوریم حسرت این عشق ساده ر میرسه روزی که باور کنیم تموم شدن این لحظه ر این روزهــا از همه دوری می کند حافـــظه ی بلنـــد مدت من" انگـــار سیر شـده است از خــوردن آن همــه خـــاطـــره .. !! دیگر عادت کرده ام به داشتــن خدایی که همیشـــه سکوت می کند
روزی خرکی بود بسی زیبا با خواهر و مادر اما نداشت بابا با یارانه ای که می گرفت و حقوق اندک می توانست اداره کند یک زندگی کوچک روزی خر غصه ی ما عاشق شد عاشق دختری که ازاو خرتر بود،شد خر عاشق به سوی خانه روانه شد تا مادر چهره اش بدید از رازش اگاه شد مادر گفت: غصه ات چیست؟ تو فقط بگو ان دختر کیست؟ خر گفت:دختری بس زیباست خانه یشان هم در فلانجاست مادرخر فردا صبح خندان برای تحقیق رفت اماانچنان عصبانی برگشت که ای کاش نمی رفت مادر گفت:او دختر خوبی نیست فلان است احمق!او چشم بادومی و اهل افغان است نه یارانه می گیرد و نه شناسنامه دارد تازه به همه گفته از قبرس می اید!!! تو جمع کن انچه را به دست می اوری مازاد بعدش هم برو تحصیل کن در دانشگاه ازاد برو درس خوان و مهندس شو شوهر یک زن نایس( (nice شو تازه من یک روز که از دانشگاه عبور میکردم داشتم یواشکی به حرف استادها گوش میکردم استاد ها با هم یک صدا می گفتند این دانشجو ها به خر زکی گفتند از ان پس به تو می گویند جناب خر مهندس اگر نخواهی هم دکترخر اسمی برای خودت به هم بزن پوز این دختر هم به خاک بزن کلی پول دربیار و به خارج رو به انگلیس ،المان یا قبرس رو یک دختر اورجینال قبرسی بگیر بعدش هم انجا سه تا سه تا زن گیر این دختره ایکبیری و افغانی چیست؟ ان ورپریده اصلا لایق پسر من نیست خر گفت:افرین به این مادر دانا او برای من هم مادرست هم بابا من به نصیحت تو عمل می کنم می روم و ازاد ثبت نام می کنم بعد تحصیل،دکتر یا مهندس می شوم می روم رئیس ناسا در قبرس می شوم در انجا هم زوجه اختیار می کنم برایتان10-20تا نوه مهیا می کنم
فرض کنید: به شما این امکان رو میدن که یه رئیس واسه دنیا انتخاب
برای خوندن مطلب به ادامه مطلب برید
ادامه مطلب
واي، باران؛ باران؛
چوپاني گله را به صحرا برد به درخت گردوي تنومندي رسيد. برای خوندن داستان به ادامه ی مطلب بروید
ادامه مطلب
همه مي پرسند: چيست در زمزمه مبهم آب؟ چيست در همهمه دلکش برگ؟ چيست در بازي آن ابر سپيد، روي اين آبي آرام بلند که ترا مي برد اين گونه به ژرفاي خيال؟ چيست در خلوت خاموش کبوترها؟ چيست در کوشش بي حاصل موج؟ چيست در خنده جام که تو چندين ساعت، مات و مبهوت به آن مي نگري؟ به تو مي انديشم. اي سراپا همه خوبي! تک و تنها به تو مي انديشم. همه وقت، همه جا، من به هر حال که باشم به تو مي انديشم. تو بدان اين را، تنها تو بدان. تو بمان با من، تنها تو بمان. جاي مهتاب به تاريکي شبها تو بتاب. من فداي تو، به جاي همه گلها تو بخند. اينک اين من که به پاي تو در افتادم باز؛
ريسماني کن از آن موي دراز؛
تو بگير؛ تو ببند؛ تو بخواه.
تو بمان با من، تنها تو بمان.
من همين يک نفس از جرعه جانم باقيست؛
آخرين جرعه اين جام تهي را تو بنوش.
فريدون مشيري شنبه :
خداجون چیه دیگه چی شده؟بازم که خیسه چشات نکنه ایندفعه هم یکی ول کرده دستاش از دستات
نکنه بازم یکی بهت گفته خیلی بی مرامی بی وفایی نکنه بازم یکی گفته که ولش کردی تو تنهایی
غصه نخور گریه نکن خوب ما دیگه همینیم ولی میمیریم اگه فقط یه روز تو ر نبینیم
اونا نمیدونن تو اصلا واسه چی اشک میریزی دل دادن به اونا مثل اینه که دلت دور میریزی
خدایا تو ساختی اینجا ر واسه ما اما توش غریبی بازی و بی وفایی ما ادما ر با خودت می بینیی؟
همیشه دستات سفت میزاری تو دستامون اما بازم میگیم:خدا که ولمون کرد نکنه تو تنهایی ببازم؟
این قانون زمینه که تو دوستی هامون رعایت می کنیم هر که خیلی خوب بود باید تو خوبیش شک بکنیم
هر خوبیی که بکنی باز میگیم نه این خوب نیست اینجا راه و روش دوستی مردم بی دروغ نیست
پسرک پدربزرگش را تماشا کرد که نامه ای می نوشت. - ماجرای کارهای خودمان را می نویسید ؟ - می توانی کارهای بزرگ کنی اما نباید هرگز فراموش کنی که دستی وجود داردکه حرکت تو را هدایت می کند. برای اینکه خودت را درمسیر درست نگهداری مهم است . زغالی اهمیت دارد که داخل چوب است. پس همیشه مراقبت درونت باش که چه خبر است. .بدان هر کار در زندگی ات می کنی ردی به جا می گذارد و سعی کن نسبت به هرکاری می کنی هوشیار باشی و بدانی چه می کنی.
دکتر شريعتي : «كلاس پنجم كه بودم پسر درشت هيكلي در ته كلاس ما مي نشست كه براي من مظهر تمام چيزهاي چندش آور بود ،آن هم به سه دليل ؛ اول آنكه كچل بود، دوم ا ينكه سيگار مي كشيد و سوم - كه از همه تهوع آور بود- اينكه در آن سن و سال، زن داشت. !. .... چند سالي گذشت يك روز كه با همسرم از خيابان مي گذشتيم ،آن پسر قوي هيكل ته كلاس را ديدم در حاليكه خودم زن داشتم ،سيگار مي كشيدم و كچل شده بودم
کم کم یاد خواهی گرفت :
کم کم یاد میگیری :
خورخه لوییس بورخس
در بيمارستاني، دو بيمار در يک اتاق بستري بودند. يکي از بيماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر يک ساعت روي تختش که کنار تنها پنجره اتاق بود بنشيند ولي بيمار ديگر مجبور بود هيچ تکاني نخورد و هميشه پشت به هم اتاقيش روي تخت بخوابد. آنها ساعتها با هم صحبت ميکردند؛ از همسر، خانواده، خانه، سربازي يا تعتيلاتشان با هم حرف ميزدند و هر روز بعد از ظهر، بيماري که تختش کنار پنجره بود، مينشست و تمام چيزهائي که بيرون از پنجره ميديد، براي هم اتاقيش توصيف ميکرد. پنجره، رو به يک پارک بود که درياچه زيبائي داشت. مرغابيها و قوها در درياچه شنا ميکردند و کودکان با قايقهاي تفريحيشان در آب سرگرم بودند. درختان کهن، به منظره بيرون، زيبيايي خاصي بخشيده بود و تصويري زيبا از شهر در افق دور دست ديده ميشد. همانطور که مرد کنار پنجره اين جزئيات را توصيف ميکرد، هم اتاقيش جشمانش را ميبست و اين مناظر را در ذهن خود مجسم ميکرد و روحي تازه ميگرفت. روزها و هفتهها سپري شد. تا اينکه روزي مرد کناز پنجره از دنيا رفت و مستخدمان بيمارستان جسد او را از اتاق بيرون بردند. مرد ديگر که بسيار ناراحت بود تقاضا کرد که تختش را به کنار پنجره منتقل کنند. پرستار اين کار را با رضايت انجام داد. مرد به آرامي و با درد بسيار، خود را به سمت پنجره کشاند تا اولين نگاهش را به دنياي بيرون از پنجره بيندازد. بالاخره ميتوانست آن منظره زيبا را با چشمان خودش ببيند ولي در کمال تعجب، با يک ديوار بلند مواجه شد! مرد متعجب به پرستار گفت که هم اتاقيش هميشه مناظر دل انگيزي را از پشت پنجره براي او توصيف ميکرده است.
پرستار پاسخ داد: ولي آن مرد کاملا نابينا بود
|
|
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |